نیروهای آقا مهدی چگونه دستوراتش را اجرا می کردند؟
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد.
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد.
دو روز از خواندن خطبه عقد میان صفیه بانو و آقا مهدی گذشته بود که راهی جبهه شد،...
شهید باکری خطاب به خردسالانش اینگونه توصیه کرده است: «در زندگیتان همواره آزاده باشید و به هیچ چیز غیر از خدا و آنچه خدایی است دل نبندید و بدانید که دنیا زودگذر و فانی است، فریب زرق و برق دنیا را نخورید.».
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز بلند شد.
حمید با حرارت تمام از پوششی تعریف می کرد که نمی دانست نامش چیست فقط می خواست بانو راحتتر باشد.
«احساس می کنیم که حمید خیلی سخت شهید شده است.»، این جمله ای بود که همه افرادی که من و حمید را می شناسند و می شناختند، می گفتند.
نام همت با فداکاریهای صورتگرفته در مریوان و حماسهآفرینیهای لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس عجین شده و گره خورده است. هفدهم اسفند، سالروز شهادتش بهانه ای شد برای انتشار مطلبی که در تاریخ ۲۱ اسفند ماه ۹۰ در سایت جماران منتشر شده بود.
«باید فکر کنم، خیلی هم باید فکر کنم.»، این پاسخی بود که در جواب خواستگاری به حمید[1] دادم.